۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

بازخوانی تاریخی نه چندان دور/6


منتشر شده در وبلاگ از نگاه من(پرشین بلاگ) ساعت ۱:۳٤ ‎ق.ظ روز جمعه ۱۱ دی ،۱۳۸۳/ تاجیکستان 
  
***************************
بيماری روانی

درخبرها آمده بود که بازجويان، از متهمان سايت های اينترنتی خواسته اند که راجع به مفاسد اخلاقی و روابط نامشروع خويش، سخن گفته و کتبا اقرار کنند.

دير زمانی است که ازاين روش در دستگاه های قضائی و شبه قضائی ايران (و متأسفانه به نام اسلام) بهره گرفته می شود.

در بازداشتگاه ۲۴۰ اوين، بازجوی دادگاه ويژه ی روحانيت برای اثبات عدم صلاحيت برخی افراد، می گفت: من فيلم زير لحافی آقای فلان را دارم، روابط نامشروع فلانی باعروسش را می دانم و... در پاسخ او گفتم: اگر قانونا مسئول پی گيری شکايت کسی بوده و به اين نتايج رسيده اي، فقط حق داری که قاضی را در جريان قرار دهی و نه بيشتر. چرا اين مطالب را برای من بيان می کنی!! اين کار چيزی جز «اشاعه ی فحشاء» نيست که صريحا درقرآن از آن منع شده است.

هرچند درآن زمان سکوت کرد، ولی شنيده ها  از مکرر بودن اين گونه اقدامات نامشروع دردستگاه های قضائی حکايت می کند. شاهد صادق اين روند منحط ، فيلم بازجوئی از همسر و همکاران سعيد امامی است.

به گمان من، اين افراد دچار بيماری روانی اند. آنان از توصيف مسائل جنسی توسط متهمان (حتی باعلم به ساختگی بودن آن) لذت می برند.

يکی از شاکيان فساد، در سال ۶۳ می گفت: از من می خواستند تا جزئيات اعمال جنسی را مو به مو شرح دهم. وقتی شرم مانع از بيان مسائل می شد، اصرار می کردند که در صورت عدم اظهار جزئيات، امکان رسيدگی به شکايت، وجود ندارد.

صرفنظر از گرايشات سياسي، اين روند نامشروع ، ناشی از عدم حضور وکيل در مراحل بازجوئی است. اگر درتمامی بازجوئی ها، وکيل متهم حضور داشته باشد، می تواند از پی گيری مطالب غير ضروری توسط بازجو، جلوگيری کند و از شهوت رانی آنان ممانعت به عمل آورد.

جدا باعث تأسف است که کار دستگاه های قضائی جمهوری اسلامی به اينجا برسد که اين قبيل مسائل، بيش از ۲۰ سال در جريان باشد و مسئولان درشت و ريز کشور، شاهد اين قبيل مسائل باشند وهيچ اقدامی برای ممانعت از اين گناه بزرگ انجام ندهند. نمی دانم برخی قضات شريف وعادل موجود دردادگستري، چگونه راضی می شوند که محيط کاری آنان، با حضور چنين افرادی آلوده گردد وآنان دم بر نياورند واعتراضی نکنند؟!!  

۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

مصاحبه با جرس(پایان خرداد90)


دکتر شریعتی روحانی نبودند اما به عنوان اثرگذارترین متفکر دینی معاصر شناخته شده اند، با این حال مخالفان سر سخت شریعتی اتفاقا از میان روحانیان بودند، سوال این است که آیا فهم و تفسیر دین تنها در حلقه روحانیت و از چارچوب فقه و اصول قابل دریافت است؟
اگر ما قبول کنیم هر اندیشه ای مبانی خاص خود را دارد و هر کسی که تلاش کند که مبانی را اقتباس کند و یاد بگیرد و پیدا کند و بعد مجموعه افکارش را مبتنی بر آن مبانی قرار دهد، طبیعتا او را فردی آگاه و کارشناس در آن اندیشه قرار می دهد. هر کس بنابر توفیقش در شناخت آن مبانی، می تواند برتری هایی نسبت به دیگران پیدا کند و البته کمبودها هم برای همگان قابل تصور است و نمی توان گفت که کسی فهم کاملی پیدا می کند و احتمال خطا در آن نیست. اگر کسانی مدعی شوند که فقط روحانی  باید بود تا مقصود دین را درک کرد و مقصودشان این باشد که صاحبان لباس خاص روحانیت و کسانی که در حوزه ها هستند حق اظهار نظر دارند، این ادعا غیر علمی است. اما اینکه تصور کنیم که هر کسی با هر تخصصی می تواند با فهمیدن چند مطلب یا مطالعات عمومی از مذهب و دین، افکار و اندیشه های دینی خودش را منسجم کند و کارشناسانه اظهار نظر کند، این هم کار دشوار و غیر قابل قبولی است. در مجموع باید قبول کرد با توجه به فاصله ای که از صدر اسلام تا کنون ایجاد شده، امروزفهم مبانی دین به راحتی ممکن نیست و نیاز به تلاش فوق العاده دارد.
دکتر شریعتی در خانواده ای رو حانی به دنیا آمده بود و خودش هم کم و بیش برخی مباحث حوزه را یاد گرفته بود، یعنی آموزش دیده بود از پدر یا حتی از محیط های حوزوی. اما لزوما خود دکتر شریعتی ادعا نداشت که به عنوان کارشناس شریعت، مسائل را مطرح می کند. ایشان به عنوان یک شخص روشنفکر و دانشگاهی آمده بود که نقش دین را از لحاظ جامعه شناسی مورد بررسی قرار داده و توانایی های دین و عالمان دین را بیان می کرد و از اینکه آموزه های دینی به نفع مردم استفاده نمی شود نگران بود. طبیعی بود که روحاینان را تحریک کند که نقش خودشان را درست انجام دهند. زبان آکادمیک شریعتی و برخی داوری های تند ایشان هم باعث آزردگی برخی روحانیان می شد. و موضع گیریهای تندی درباره ایشان صورت گرفت و روحانیان سنتی، مطالب تندی که نسبت به افرادی مانند مرحوم مجلسی مطرح کرده بود را بر نمی تافتند.
من در آن موقع طلبه ای جوان بودم و مثل برخی هم نسل های خودم در حوزه، کتابهای ایشان را با همه ی محدودیت ها که وجود داشت و در حوزه ها به زحمت می شد پیدا کرد، از طریق برادرم «آقا هادی» بدست می آوردم و می خواندم و با کتابهای ایشان آشنا بودم. البته یک طلبه ی جوان، در حدی نیست که اظهار نظر علمی راجع به افراد کند، اما احساس می کردم آثار مثبت ایشان انصافا بسیار زیاد و فرد موثری بود و افراد بسیاری را جلب کرد.
جناب قابل جای تردیدی در نفوذ گسترده دکتر شریعتی بر دانشجویان سالهای پیش از انقلاب نیست ، اما سوال ما درباره نفوذ شریعتی میان طلاب و حوزه علمیه است ،آیااصلاح گری دینی دکتر شریعتی در بین طلاب حوزه علمیه بازتابی داشت؟
مرحوم دکتر شریعتی به عنوان یک کنشگر سیاسی اجتماعی دینی، انسانی بود بسیار موثر که  نسل جوان را تحت تاثیر قرار می داد و حتی آنها که مخالف بودند از همین تاثیر واهمه داشتند و اگر ایشان موثر نبود ابدا به او توجه نمی کردند و او را مورد تعرض قرار نمی دادند. مخالفان از جایگاه اجتماعی شریعتی احساس خطر می کردند و برخورد با دکتر هم مشکل بود، لذا برخی آقایان سنتی با آن سستی و خمودی که در بدنه روحانیت بود و عملا آنها را به بی تفاوتی در برابر مظالم حکومت واداشته بود وعملا هیچ فعالیت اجتماعی مثبتی دیده نمی شد، مورد انتقاد دکتر بودند و او به کسانی که این سستی را به عنوان دیانت مطرح می کردند، شدیدا حمله می کرد. طبیعی بود که اصطکاک پیش می آمد و دکتر هم حامیان خودش را داشت. 
دکتر شریعتی در این سی چهل سال اخیر، هم مخالفان درشت و هم موافقان بزرگی داشت. همین ها که در حاکمیت بودند و هستند؛ آقای خامنه ای، هاشمی، بهشتی و مشکینی تلاش ایشان را می ستودند. ممکن است با برخی برداشت های دکتر هم مخالف بودند اما می گفتند که نهایتا اینها اشتباهاتی است که با گفت و گوها حل می شود.
یادمان نرود که به دهه ی 40 و 50 باید برگردیم تا حرکت شریعتی به درستی ارزیابی شود. این آگاهی بخشی ها  در آن  زمان با امکانات بسیار محدود، خیلی مهم بود و جامعه امروز ما نباید با عصر «انقلاب ارتباطات و انفجار اطلاعات» آن دوره را ارزیابی کند. این زمان، فرق اساسی با آن زمان دارد. جامعه رشد پیدا کرده و میزان تحصیلات (نه لزوما درک و فهم) بالا رفته است. من به نظرم می آید اگر ساحت علمی بحث و ساحت سیاسی و اجتماعی را جدا کنیم به نتیجه روشن تری می رسیم. از لحاظ علمی ممکن است که کسانی بگویند: کمبودهایی در اندیشه های دکتر وجود داشته است، اما این بحث ها  بعد ازاین است که زمان بسیاری گذشته است و امروز بعضی آرمانها ضد آرمان شده است . اگر دراین زمان شما داوری کنید درست نیست. از جبنه سیاسی و اجتماعی، شریعتی بسیار موفق بود. مبانی فکری بسیاری از نحله های روشنفکری، همان گفته های شریعتی است. دکتر سعی می کرد «تلاش کردن» را به افراد یاد بدهد؛ او سعی می کرد با گفتار و رفتار خود، وجوه مثبت انسانی را زنده کند. در صحنه ی اندیشه، سوالات منطقی مهمی را مطرح کرد و «پرسش خوب، نصف جواب است». حرکت جامعه در گرو سوالات خوبی است که اندیشه های کامل تر و تحرک علمی را موجب می شود و در پی آن، تعالی و توسعه شکل می گیرد.
فارغ از اینکه بعضی می گویند که میراث شریعتی شاعرانگی است، برخی می گویند آنچه در جمهوری اسلامی گذشت منبعث از اندیشه های شریعتی بوده است و نظریه ولایت فقیه با نظریه امت و امامت دکتر شریعتی پیوند خورد، به گمان شما از میراث شریعتی چه مانده است؟  
آن نظریه امت و امامت  ناشی  ازباورهای رایج آن زمان بود، مرحوم آیت الله خمینی یکی از کسانی بود که از دوران جوانی به «حکومت اسلامی» می اندیشید و نوشته هایی از ایشان به جا مانده از دوران جوانی(که هنوز شریعتی به دنیا نیامده بود) و نشان می دهد که شریعتی در آن اندیشه ها دخیل نبوده است. تصور حکومت اسلامی منتسب به خدا پیشتر از آیة الله خمینی هم مطرح بود که نماد آن در «مشروعه خواهی» نیز دیده شده بود. معنا ندارد که این را به حساب شریعتی بگذاریم.
ما در حقیقت اگر بخواهیم این دو تفکر را کنار هم بگذاریم، دکتر شریعتی ماجرای سال 42 را با تمام وجود حس کرده بود و معتقد بود که روحانیت می تواند متدینین را به تحرک وادارد. الان بعد از 32 سال اگر دکتر را بخواهیم نقد بکنیم و مسئولیت اندیشه ی «امامت و حکومت در عصر غیبت» را به حساب شریعتی بگذاریم، درست نیست.
اگر برگردیم به سال 56و 57 می توان گفت که؛ تجربه ی حکومت دینی در عصر غیبت را کسی نداشت. امروز اما سرگذشت و تجربه ی ایران می تواند برای مسلمانان دیگر عبرت انگیز باشد  و این تجربه را آینه ی عبرت خود قرار دهند.
فکر می کنید اندیشه سیاسی دکتر شریعتی به چه جامعه ای ختم می شد و آیا آنچه در جمهوری اسلامی  گذشت تناسبی با اندیشه های شریعتی داشت؟
هر کسی که در انقلاب 57 با امید و آرزو برای تحول اوضاع سیاسی و بهبود زندگی در کشور به میدان آمده بود، اگر مورد پرسش واقع شود و بخواهد بگوید که  آن روزها مردم چه می خواستند؟ بزرگترین مدرکش از خواسته ی مردم،  شعار اصلی و محوری انقلاب، یعنی «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» است.
در اصل 56  قانون اساسی هم آمده  که بعد از خدا «حق حاکمیت از آن ملت است». حالا بعد از این، اصل 57 است که به «ولایت فقیه» به عنوان بخشی از حق حاکمیت ملت و زیر مجموعه ی آن، پرداخته و عنوان «ولایت مطلقه ی فقیه» را در بازنگری سال 68 اضافه کردند.
به هر حال گروههای مردم در سال 57 تصور نیکی از چشم انداز آینده ی ایران داشتند. اگر زمان انقلاب  چهار گزینه ی «استقلال، ازادی، جمهوری، اسلامی» را می خواستند، کسی تصور نمی کرد که «استقلال» چیز بدی است. آزادی که مردم می خواستند «آزادی بیان» و «آزادی از دیکتاتوری و ستم» بود نه بی بند و باری، اساس بحث بر این است که مردم آزادیخواه بودند و مرحوم شریعتی هم همین را می خواست. مورد بعدی «جمهوریت» بود چرا که «سلطنت» در سابقه خودش در ایران، نماد «استبداد» شده بود. اما در جمهوریت، مردم باید انتخاب کنند و اگر اشتباهی کنند می توانند حد اقل بعد از چهار سال، تغییر دهند و جبران کنند. متاسفانه با فاصله کمی از پیروزی انقلاب، مسیر تغییر کرد و بجای مردم، شورای نگهبان و حاکمیت تصمیم گیری کردند و انتخابات در اکثر موارد، انتخاب حقیقی نیود بلکه انتخابی محدود به گزینه های حاکمیت بود.
اسلام روشنفکرانه و عقلانی که میدان دار انقلاب بود، تغییر جهت کلی داد و میل به خرافات شکل گرفت و اندک اندک این گرایش معکوس، میدان عمل را نیز به دست گرفت.
تغییر جهت برای آن آقایانی پیش آمد که ماندند و بر مناصب قدرت تکیه زدند. نه برای دکتر شریعتی و پیروان حقیقی اندیشه های او. چون او کسی نبود که اگر زندگی اش ادامه می یافت، به این مسیر نا درست کشیده شود. پس آن شعار مردم نیز واژگونه شد. به گمان من، دکتر شریعتی هم همان خواسته های مردم را داشت.     
 دکتر شریعتی همچنان محبوب هستند در میان جوانان و عکس ایشان و قطعات ادبی و کتابهای دکتر به  فروش می رسد و اثر گذار است، راز محبوبیت امروز شریعتی در چیست؟
به نظر من صداقت و شجاعت ایشان دلیل این محبوبیت است. وقتی صداقت و شجاعت بیان داشته باشید، ممکن است بیانات شما برای همه زمان ها به کار نیاید اما صداقت شما ماندگار می شود، الان اگر از مجموعه ی گفته های شریعتی نتوانید استفاده کنید، قطعا مطالب و اندیشه های مفیدی را می توانید برای جامعه امروز پیدا کنید و کسانی هم هستند که وقت بگذارند و با شرایط امروز بسنجند و فایده ای پیدا کنند. به نظر من راز ماندگاری شریعتی صداقت او بود و به خاطر اینکه کسی بود که برای منافع شخصی سخن نمی گفت. او حقیقتا به «منافع ملی» باور داشت و به آن می اندیشید.     

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

به یاد هدی صابر



به نام خداوند رحمان و رحیم

من بی غیرت مدعی «شریعت محمدی(ص)» و «تشیع علوی» ماندم و شهادت «هاله» ی «عزت خدا» را دیدم و برخلاف سخن مولای پرهیزکاران علی(ع) زنده ماندم، گویی ندیده و نشنیده ام که؛ «اگر کسی از تأسف کمترین تعرض مهاجمان خارجی به مرزنشین غیر مسلمان کشور اسلامی بمیرد، سزاوار است!!».
اما مردی با غیرت دینی و ملی، چون «هدی صابر» در اندوه کشته شدن زنی صبور و آزادی خواه، پاک و قرآن پژوه و خندان و مسالمت جو، به دست گزمه های «حاکمیت ستم و بی شرمی»، سخن مولایش را شنید و خود را «شاهدی صادق» و «مصداقی دقیق» برای آن سخن زرین قرار داد تا نشان دهد که «مکتب  و منش علوی» همچنان زنده است، گرچه پیروان مکتب قاسطین و مارقین و ناکثین نیز هنوز در میدان اند!!
آفرین و درود خدا بر او که اینهمه بی شرمی و بی حیائی را به نام اسلام و ایران، تحمل نکرد و بدون آنکه نان اسلام را خورده باشد، با سال ها تحمل محرومیت و زندان، از ایمان پاکش به اسلام دفاع کرد و سرانجام، جسم خود را از سر تأسف، وانهاد تا سرزنش مولایش شامل حال او نگردد و آزادی از ننگ زندگی زیر بار ستم را با شهادت خویش به دست آورد.
او را با منطق حاکمان فعلی ایران نیز(که در داستان اعتصاب غذای «بابی ساندز» حاکمیت انگلیس را عامل شهادت وی معرفی کردند) باید شهیدی دانست که به دست حاکمیت بی حیای ایران به شهادت رسیده است.
گرچه سرافکنده از این زندگی ننگینم و شرمسارانه هنوز نفس می کشم، ولی خواستم تا با یادی از آن نیک مرد ملی و مذهبی، به همسر و فرزندان و خواهر و تمامی بستگان و دوستان داغدیده و رنجورش دلداری دهم که؛ «خدا با صابران است=ان الله مع الصابرین». امید است که همچون شهید شاهد خویش، بر مکتب و منش او پایدار بمانیم تا روان او همیشه شاد باشد.
خدایا؛ آلاله های پیشکش این سرزمین و ملت ستمدیده اش، خصوصا «هاله ی سحابی و هدی صابر» را از این مردم رنج دیده بپذیر و آزادی حقیقی و همیشگی آنان را از گرفتاری های بی شمار دنیا، سرمایه ی آزادی همیشگی و دنیوی ستمدیدگان این سرزمین از ستم و استبداد قرار بده. باشد تا شهد آزادی و عدالت و مردم سالاری، تلخی این روزها را از یادشان ببرد.

احمد قابل/ مشهد/23 خرداد 1390

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

در سوک سحابی عزیز


منت خدای را عزّ و جلّ

که روزگار دراز «پایداری در راه راستی و درستی و خردورزی و خداپرستی» و «ستیز با ستم و یکه سالاری» و «تلاش پاکدلانه و دلسوزانه برای سرفرازی ایران و آیین پاک ایزدی»، پاداشش رو سپیدی و نیک نامی کم مانند «عزّت» ما شد که «پایبندی به راستی و برابری و نیکی و نیکوکاری» را در گرو «دانش و آگاهی» می دانست و در یک سخن، «سر سپردن به پیمان خدای جان آفرین، برای رهایی و آزادی خود و هم میهنان اش از بند و دام ستم پیشه گان و دلدادگان این سرا در این سرزمین» را تا دم واپسین، پاسداری کرد و با پاکبازی و راد مردی، به سرای برین کوچ کرد.
عزت الله سحابی، جوانمرد سپید مویی بود که سپید مویان و سیه مویان را شیفته ی خوی پاک خویش کرده و اکنون آنان به سوکش نشسته اند. پیر فرزانه ای که نگرانی اش سرنوشت ایران بود و آیین، سپیدمویی که بخش بزرگی از زندگیش را در زندان بود و آزادیخواهی بود راستین، همه ی ایرانیان و آزادیخواهان این سرزمین وامدار تلاش و روش و منش اویند.
برای همه ی آنان و بویژه برای همسر فداکار و بردبار و فرزندان و بستگان و برادران ارجمندش و دوستان و آشنایان او، آرزوی آزادی و آرامش جان و تن و برای آن بزرگمرد، خوشنودی پروردگار و پاداش تلاش ها و رنج ها و بردباری ها و فروتنی ها و پاکی هایش را دارم.

احمد قابل ............... 11 خرداد 1389 .................... مشهد